حال متکلم از کلامش پیدا است
از کوزه همان برون تراود که در او است
-بعد از اشغال مجدد کابل توسط گروه طالبان و یک سال و اندی ناکامی، بیبرنامهگی، تجاوز، کشتار و ارعاب، بحث در بارهی ایدیولوژی و ریشههای مذهبی-قبیلهای سیاستها و سخنان رهبران این گروه در حوزهی عمومی آغاز گردیده است. این اگرچه دیر است اما اتفاق میمونی است. زمینه را برای فهم بیشتر طالبانیزم و نقد آن فراهم میسازد.
-عدهای رفتار این گروه را به جهالت، نادانی و قبیلهگرایی نسبت میدهند. جمعی آن را به اسلام و تعداد دیگری به برداشت و قرائت طالبانی از دین.
-اما سیاستها، سخنان و برداشتهای طالبان برای آنانیکه با نصاب درسی مدارس دینی سنیها در پاکستان و افغانستان آشنا هستند تعجببرانگیز و حرف تازهای نیست. برآیند نصاب درسی این مدارس جز این نیست و جز این نمیتواند باشد.
-به این اساس با وضعیت دشوار و پیچیدهای روبروهستیم. آنانیکه در اسارت این گفتمان ویرانگر قراردارند با اتکا به خدا، پیامبر و مذهب در راه تطبیق باورها و اعمال سیاستهای خشن و براندازانهی خود بر جامعه و دیگران نه تنها تلاش میکنند که خود را شرعا مکلف به چنین امری میدانند.
-سوگمندانه به دلیل حاکمیت نخبگان قومگرای بیگانه با دین، تعالیم و ارزشهای دینی و غافل از نقش و جایگاه دین در جامعهی سنتی افغانستان و حضور نیروهای ناتو و جامعهی جهانی، در دو دههی اخیر به موضوع نصاب درسی و مرجعیت دینی در افغانستان آنطوری که لازم بود پرداخته نشد. نخبگان قومگرا و حاکمان نا آشنا با دین به دلایل و انگیزههای مختلف به تعیین عدهای از مولویها و ملاهای سنتی در قضا، وزارت حج و اوقاف، مشاورین مقام و ایجاد شورای علما اکتفا کردند و به مسألهی اصلاحات بنیادین در نصاب درسی مدارس دینی توجهی نکردند.
-ایجاد مرجعیت دینی در درون واحد ملی در کشورهای اسلامی یک امر حیاتی است. با اشغال بخارای شریف از طروف روسها و انتقال مرجعیت دینی از آسیای میانه به شبهی قارهی هند و سپس پاکستان، به دلایل و انگیزههایی که نمیتوان در این یادداشت به آن پرداخت، مرجعیت دینی افغانستان به دیوبند و مدرسههای پاکستانی انتقال یافت و حکومتهای این کشور نتوانستند مرجعیت دینی مستقلی برای کشور ایجاد نمایند.
-تجاوز اتحاد جماهیر شوری بر افغانستان، مهاجرتهای ملیونی به پاکستان، ایران و منطقه، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و حضور گستردهی عربها در میان مهاجران و افغانستان، به قرائتهای دینی و افراطیت ابعاد تازهای بخشید.
-من در مدرسههای دینی تا مرحلهی مولوی شدن درس خواندهام. عمق و ابعاد مشکل نصاب این مدارس و گفتمان حاکم بر آنان را به خوبی میدانم. نصاب و معرفتشناسی حاکم بر این مدارس و کتابهایی پایهای که دراین مدارس در حوزهی فقه، اصول فقه، تفسیر، حدیث، اصول حدیث، عقاید، منطق، صرف و نحو تدریس میشوند به قرنها قبل و جهان قدیم برمیگردند و با علوم، معرفتشناسی و تغییرات عمیقی که در حوزهی علوم انسانی یا طبیعی رخ داده و جهان مدرن را شکل میدهند بیگانه و نا آشنا اند. در این تجربه تقابل سنت و مدرنیته با اتکا به قرائت خاصی از دین خشن، آشتیناپذیر، ویرانگر و براندازانه است. عقل تعطیل است و استدلال و منطق بر نص و ظاهرگرایی استوار است.
-قرائت سنتی از اسلام در این نصاب درسی میان متن مقدس قابل تأویل که شامل قرآن و ماصح عن النبی (ص) میشود و میان برداشتها و قرائتهای تاریخمند، زمانمند و مکانی از دین تفکیک قایل نیست. سیالیت اندیشه و قرائتها در این ساختار فرسوده، راکد، مرده و ایستا است. بنابراین، شریعت نه متن مقدس که مجموعهای از قرائتها، اجتهادها و برداشتهای بشری زمان و مکان دیگری است که با جامعهی امروز پیوندی ندارد.
-داستان قرائت مدارس دینی و بالتبع طالبانی از اسلام و تطبیق شریعت در حوزهی سیاسی-اجتماعی بیشتر شبیه داستان سکهی از دوران افتادهی اصحاب کهف است. عدهای که قرنها در غاری به دور از فهم و مطالعهی تحولات فکری-فرهنگی در جامعهی بشری به خواب عمیقی فرورفته بودند حالا با برخاستن از خواب غفلت و بیرون شدن از غار با سکهی از دوران افتادهی خویش در صدد تحمیل اجباری یک قرائت خاص و از دوران افتاده بر جامعهی متحوال و دوران دیگریاند و هرکی را که خلاف آن گوید یا خلاف آن کند به جهل، گمراهی، ارتداد و کفر متهم میکنند. در این تقابل گفتمانی سخن از اجبار است تا از اقناع و گفتوشنود یا بحث آزاد در سپهرعمومی چون تکوین و برساخت عقل طالبانی برخاسته از این گفتمان چنین است.
-این «اسلامیت» در کشور ما به دلایل و انگیزههایی سیاسی که ریشه در بازی قدرت و برتری طلبی وفزونخواهی دارد با «افغانیت» از نوع طالبانی آن گره خورده و مارهایی از نوع دیگری در آستین دارد که در بحث جداگانهای باید به آن پرداخت.
-در این گفتمان در میان صدها و هزاران مسأله که باید به ارزیابی و نقد هریکی پرداخت، زنان و شیعیان وضعیت بهتری از یهود و نصاری و کفار و أهل ذمه ندارند. یکی ناپاک، باعث فتنه و ضلالت مردان است و باید با حربهی حجاب، عفت و غیرت به گوشهای عزلت و اسارت رانده شود و دیگری ناپاک، گمراه، کافر و سزاوار قتل و نابودی. به این اساس میان باورهای دینی طالبان و داعش در حوزهی سیاست و اجتماع و در تعامل با زنان و شیعیان فرقی بنیادینی نمیتوان یافت.
-حال برای رهایی از این برزخ، سیاهی و دایرهی خبیثه به قول حضرت حافط:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشگافیم و طرحنو در اندازیم
نقد و نظر