اكادمیسن پوهاند دكتور عبدالاحمد جاوید
جهان جام و فلک ساقی اجل می
خلایق باده نوش مجلس وی
خلاصی نیست «عرفی» هیچکس را
از این جام و از این ساقی از این می
اخبارشهادت جانسوز و اندوهبار قهرمان بزرگ ملی و سپهسالار سرافراز راه آزادی، مبارز نستوه احمدشاه مسعود چون شهاب ثاقبی، آتش بر خرمن آرمانهای والا و مصالح علیای جامعهی افغان زد. آتش سوزان و فروزانیکه شعله و زبانهی آن نه تنها از گندهارا تا هریوا، از باختر تا پکتیا همه را فراگرفت، بلکه دامنهی آن به شرق و غرب کشید. به قول خداوندگاربلخ، از هجرانش زمین و آسمان گریست و دلها به خون و آتش نشست. آنچه مسلم است کارنامههای درخشان و حماسههای جاودان او و همرزمان راستینش در برابر استکبار، استثمار و استعمار برگلبرکهای تاریخ و جریدهی عالم به خط زرین و طراز رنگین نقش و درج است:
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
زمـانه را قلمی، دفتری و دیوانی است
تا این خاک است و این ملت پاک، حدیث ایثار و فداکاری، سربازی و جانفشانی او بر سرزبانها خواهد بود و در طول روزگاران چون اسطورهی رستم و سیاوش سینه به سینه نقل خواهد شد.
این راد مرد رزم آرا و لشکرشکن، شیر پنجشیر نبود. او شیرشرزه و هژبر دلیر آریانای برباد رفته، زمری و ارسلان کوشانشهر بحران زده و شیرعرین و شیرژیان خراسان زمین سوخته بود. او ضیغم و ضیرغام افغانستان به خاک و خون کشیده؛ او لیث و غضنفر ملت مسلمه بود؛ او از تبار ابومسلم و ازسلالهی جوانمردان برمک، او از سرزمینی بود که درحقش گفته اند:
به هرجا تودهی گردی است مردی است
به هرجا پشتهی خاکی است پاکی است
شــکـاف هـر زمـیـنـی را کــه بـیـنـی
گریبان پارهای یا سـیـنه چـاکـی اسـت
سردار شهید احمدشاه مسعود ازنژاد تاجیکان آزاده چهر نبود، او از عشایر سربلند و اقوام غیور پشتون نبود، او به قبایل ترکمن سلحشور و ازبیک دلیر و هزارهی نجیب و نورستانی پاک نهاد تعلق نداشت. نسب او به ملتی میرسد که صیت مردانگی و آوازهی صولت او به نام “افغان” در سراسر جهان پیچیده است و گلواژهی شعر روز است. او ممثل اعلای میهن دوستی، مظهر پیوستگی ملی و علمبردار آیین ناب محمدی بود و از لحاظ جهانشمولی در ردیف کسانی چون فرانکو و ماندیلا.
صـبربسـیار بـباید پـدر پیرفلک را
تا دگر مادرگیتی چو تو فرزند بزاید
میشنیدم به ادب و فرهنگ کشورش علاقهی فراوان داشت، یعنی ذو الریاستین بود. با جواهر نظم و نثر دری آشنا بود. از مناجات پیرهرات و از نجواهای پرمغز او شنیده بود:
الهی اگرگوییم ثنای تو گوییم و اگرجوییم رضای تو جوییم.
ازعمق معانی کلام دلپذیرحکیم غزنه بهرهمند بود و بار بار زمزمه میکرد:
ملکا ذکرتوگویم که توپاکی و خـدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
از حجت خراسان، ناصر خسروبلخی آموخته بود:
خـلق همـه یـکسره نهـال خـدایـنـد
هیچ نه برکن تو این نهال و نه بشکن
این ابیات ازعرفان پرحرارت و انسان ساز مولانا ورد زبان او بود:
ای بـسا هـندو و تـرک هـمزبان
ای بسا دو ترک چون بـیگانگان
غیر رمـزو غـیـر ایـمـا و سـجل
صد هزاران ترجمان خیـزد زدل
پس زبان همدلی خود دیگر است
هـمدلی از هـمزبانی بـهـتراست
به اشارت و بشارت شیخ هرات حضرت جامی، انیس و مونسش کتاب بود:
انیــس کنج تنهایی کتاب است
فـروغ صبح دانایی کتاب است
بــود بی مزد و منت اوستادی
زدانش بخشدت هردم گشادی
ندیمی، مغزداری، پوست پوشی
بــه سـرکـاری گویای خموشی
با الهام از حماسههای خوشحال خان ختک، کمر استوار برننگ افغان بسته بود. چون از مردم بود به ترانههای مردمی گوش فرا میداد. این دوبیتی، بردل و جانش اثر گذاشته بود:
مـایـیم نـشسته دریـن تـنـگ دره
جایی که پلنگ و شیر و اژدرگذره
پیران قوی داریـم و جـوانان سره
هرکس که به ما کج نگره سـرنبره
مسعود، دیهمی ازنورستان برسرداشت و سبحهای از قندهار بر دست، جای نمازش از بافتهای هرات بود و ردایش فرآوردهایی از پکتیا… به قول مولوی معنوی، نه شرقی بود نه غربی … نیمش از ترکستان بود و نیمش ازفرغانه. این همه محاسن و صفات او را عاقبت محمود ساخته است:
مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجو است
نام چوجاوید شد مردنش آسان کجا است
بزرگا مردا که او بود! همسنگران او در این جهان، او را آمر میگفتند و گلگون کفنان آن جهان، امیر خود خواهند خواند:
دســت زمـانه، یارهی شـاهـی نـیفگند
بر بازویی که آن نکشیده است رنج تیغ
من در این عمر بسیار خود، کسی را به یاد ندارم که در مرگش، جمعی چنین بار بار و زار زارگریسته باشند و بر سوگ و عزایش نشسته؛ به یاد دارم زمانی، خبر درگذشت اعلی حضرت غازی امان الله خان منتشر شد، شماری از دوستداران و تجدد پسندان افغان، متأثر و متألم شدند و جمع غفیری در مجلس ترحیم شرکت کردند و به روح پرفتوحش اتحاف دعا نمودند. شهادت اعلی حضرت نادرشاه غازی، قاطبهی مردم را غمگین ساخت و ذکر و یادش سالهای درخاطرهها ماند. درکودتای ۲۶ سرطان و ۷ ثور، هیچ ژنرال پاچه سرخی را سراغ نداریم که سینه را گلگون کرده باشد. برای فرمانروایان متأخر چون ترکی، امین و ببرک، جز عدهای ازپیروان شان، کسی دیگر را سوگوار و دیدهتر ندیدم. گروهی از هممیهنان دیگراندیش ما که درکشته شدن داکترنجیب الله تأثر نشان دادند بیشتر از بابتی بوده که به دست و دستور دژخیمان اجیر بیگانه، آن هم به وضع بسیار ناجوانمردانه صورت گرفته بود. شهادت مزاری رییس حزب وحدت و همراهان وطن پرست او، نه تنها برای مردمیکه او را دوست داشتند و به خط و ربط او بودند، ناگوار بود بلکه همه مردم این مرزوبوم، آن عمل وحشیانه را تقبیح و محکوم کردند و دور ازمعارف و معالم انسانی و اسلامیخواندند… اما شهادت احمدشاه مسعود ازلون دیگری بود، گویا داغی بود سخت جانگداز که شرح اشتیاق آن، سینههای شرحه شرحه از فراق میخواهد. خاموش ای دل که به غمناکترین شعر و واژه، داغ او را نتوان گفت که بیهمتا بود.
مرگ او زمانی اتفاق افتاد که نهال آزادی و بهروزی ما تازه رو به سر و ثمرگذاشته بود. گویا تقدیر بر این بود تا این نهال از قطرات خون مسعود و شهدای همسنگرش آب بخورد:
هنـگـام آنکه گل دمد از صحن بوستان
رفت آن گل شگفته و در خاک شد نهان
هـنگام آنـکـه شـاخ شجرنم کشد ز ابر
بی آب ماند نرگـس آن تـازه بـوسـتان
هرچند او رخ درنقاب خاک کشیده و به ظاهر از ما بریده، اما در زوایای ضمیرما زنده است و نقشش در کارگاه دیدهها برازنده. حضور او را در این محفل، چون شمعی میان جمع، زنده، روشن و شاداب میبینم:
رنگ تـوهـنوز درچـمـنهـا است
بـوی تو هـنوز درسـخنهـا اسـت
از مرگ تو چون بنفشه کـوژ است
در هـرطـرفی کـه نـارونهـا است
پـیــراهــن پــاره پــارهی گــل
در مـاتـم روی تـو کـفـنهـا اسـت
درست است که آخر کار آدمی مرگ است و آنچه نمیمیرد زندگانی است اما:
بـه هـر بـهار برآرد گلی زبستان سر
گلی برفت که ناید به صد بهار دیگر
آوانیکه دستگاه جهنمی پاکستان، مانند اژدر جهانخوار، دهن باز کرده بود که کشور عزیزما را به لطایف الحیل چون لقمهی چرب، آسان و آرام فرو بلعد، احمدشاه مسعود، مردانه و قاطعانه در برابرتجاوز و اشغال اجنبی و مزدورانش قیام کرد و نخستین هستهی مقاومت ملی را بنیاد نهاد، این امر برطالبان و حامیان او سخت گران آمد زیرا میدانستند که با چه کسی درافتاده اند:
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
بـا درد کشـان هرکه در افتاد بر افتاد
همان بود که توطئهی شهادت او را به یاری و راهنمایی نوکران پطرول و دلار و ریزه خواران خوان دال و سوسمار طرح ریزی کردند. مسعود باعزم و ایمانی که داشت، سراسرهمه تن به کشتن داد اما کشور به دشمن نداد:
بناکردند خوش رسمی به خون و خاک غلتیدن
خـدا رحـمت کنـد این عاشقان پاک طیـنت را
چند روز پیش ازشهادتش، خبرنگار RCCP ضمن مصاحبهی اختصاصی در خواجه بهاءالدین از او پرسیده بود: چرا هنوز زندهاید؟ شما همیشه در میدان جنگ بودهاید؟ مسعود درجواب گفت: من معتقدم که سرنوشت در دست خدا است، من نمیدانم چگونه زنده ماندهام.
از دیر باز گفتهاند که قضای ایزدی چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید. برقهرمان ما برفت آنچه که بر ابومسلم و جوانمردان برمک رفته بود… تاریخ شاهد و ناظر فاجعهی عظیم مرگ آن گوهر عزیز بود.
برفت آن نوگل خندان به بادی
دریـغـی مـاند و فریاد و یادی
میگویند پس از سقوط مزار، به همرزمان خود گفت اکنون که شکست خوردهایم، شما اختیار دارید هرجا که میخواهید بروید. من تا آخرین قطرهی خون خود برای آزادی و سرافرازی افغانستان، برای حفظ شرف و شأن، غرور و ملت افغان میجنگم. چنان هم شد. همین اکنون نهال پیروزی و بهروزی ما به خون او و جان نثاران دیگر این راه، سیراب شده و رو به شگفتن گذاشته است:
چـمـنی کـه تا قیامت گل او به بار بادا
صنمیکه برجمالش دو جهان نثار بادا
بیایید با فرشتگان ملکوت در حق این قهرمان دلیر که از جهان ما گسسته و به جوار رحمت حق پیوسته است هم آواز شده بگوییم:
جـلوه گـاه نـور بادا خاک او
رحـمت حق بر روان پاک او
در بارهی رشادت و شهامت و شجاعت احمدشاه مسعود، سخن بسیار رفته است. روایتی دارم از یک مباحثهی گرم و گرامی. روزی در سفارت افغانی در لندن در دفتر کار داکتر معروف مستشار سفارت بودم. جناب جنرال صافی تشریف آوردند و در ضمن صحبتها یاد مسعود کردند و فرمودند که من به دلیری و جسارت احمدشاه مسعود، فرماندهی نه دیدهام و نه شنیدهام، حتی او از راکتهایی که دور و برش منفجر میشد بیم و هراس نداشت.
دســت زمـانه یــارهی شـاهی نـیفگند
بر بازویی که آن نکشیده است رنج تیغ
تربت مسعود در زادگاهش نیست. مزار او در سینههای مردم عارف است:
از مـا مـقـام و مـدفـن بـیـدل مـکن سراغ
هرجا که بوی دل دهد آن جای بیدل است
آرامگاه او در همه جا است در کوه و کمر هندوکش، در سینهی کوه بابا و در آغوش سپین غر. بنده به عنوان یک خدمتگزار ادب و فرهنگ نگارین افغانستان عزیز یاد آور میشوم که به زعم ناقص من، در تاریخ ما مردی به این رشادت و شهامت، کمال وطن دوستی و حماسه آفرینی نگذشته است. فکر میکنم قولی است که جملگی برآنند. گوییا هزار و صد و اند سال پیش، رودکی در حق او گفته است:
از مـلکـان چــنـو نـبـود جــوانـی
راد و سخندان و شیر مرد و خردمند
دایــم بـر جـان او بـلـرزم زیـراک
مــادر آزادگــان کـم آرد فـرزنـد
شهادت مسعود در این برههی خاص زمانی و در این حال و هوای بحرانی، به رضا و خواست خداوند بود. قضای حق، رضا جوی دل او شد که به خلوت گاه حق آرام گرفت:
گـر گـریــزی بـر امـید راحـتـی
زآنطرف هـم بـر تـو آیـد آفـتـی
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خـلوتـگاه حق آرام نیست
خدا خواسته بود که او در اوج شهرت، محبوبیت و رشادت، مقرب بارگاه و محبوب دلها شود. خداوند بندگانی را که دوست دارد، به سوی تعالی و تقدس فرا میخواند. ما همه فانی هستیم و او باقی:
هـر کـه آمد به جهان اهل فنا خواهد بود
آن که پاینده و باقی است خدا خواهد بود
من این چند سطر را در حال و زمانی نوشتهام که به چنگال چند سرطان گرفتار بودهام. از سویی با سرطان پیری و بدنی دست و گریبانم، و از سوی دیگر سرطان هجرت و غربت، دوری از یاران و یاد دیاری ویران چنگ بر دامن زده است. افزون بر اینها سرطان بی درمان و فقدان جبران ناپذیر ابر مرد بزرگ تاریخ. دیگر قلم در لای انگشتان، یارای نوشتن ندارد ورنه در مدیحش داد معنی میدادم:
چه خوش باغی است باغ زندگانی
گـر ایـمـن بـودی از بـاد خـزانی
بگذار کلام آخرین، ناگفته نماند. غایت کار آدمی مرگ است و از آن گریزی و گزیری نیست. همه بر کاروان گاهایم و تسبیح عمر را دانه دانه میشماریم. این جهان گذرنده را خلود نیست. در مقام خطاب به یاران و همراهان او این ابیات را با هم زمزمه میکنیم:
کهن درخت برومند اگر ز پای فتاد
نـهـال نوبر، ز آسیب دهر ایمن باد
روانش شاد و یادش گرامی باد: خداوندا به حق دل ببخشا بیدل ما را!
بـیـخـی نشان که دولت باقیت بر دهد
کاین عمر را گاه بهار است و گه خزان
چون کام جاودان مـتصـور نـمیشود
خرم کسی که زنده کـند نـام جـاودان[۱]
[۱] برنامهی آماده سازی کتاب را خدمت مرحوم پوهاند جاوید فرستاده و برای شان جهت مشوره و طلب همکار تلفن نموده، خواهش کردم تا مطلبی نیز برای کتاب ما بنویسند. ایشان درضمن رهنمودهایی گفتند: همان مطلبی را که در روزهای شهادت آمرصاحب تحریر نمودهام برای کتاب میفرستم، چون با درد و سوز خاصی نگارش یافته است. اینک که آن مرحومی نیز به رحمت پروردگار پیوسته، با طلب آمرزش و مغفرت برای جناب شان و به پاس خدمات ارجمندی که به علم و فرهنگ کشور انجام دادهاند، مطلب ایشان را به چاپ میرسانیم. (مهتمم)
-به نقل از کتاب احمدشاه مسعود شهید راه صلح و آزادی، جلداول، مجیب الرحمن رحیمی
سلام های گرم رمضانی بنده عبدالله امیری زاده سرزمین لعل و لاجورد را پذیرا شوید. در ضمن میخواهم بنویسم که کار کرد ها و فعالیتهای شما در عرصه های علمی , فرهنگی و سیاست ستودنی و قابل قدر است . وهمچنان بحث های را که شما در رسانه های داخلی و خارجی داشتید را گاهی اوقات دنبال میکنم و بالاخص بحث های و گفتمان های را که شما در برنامه پرگار بی بی سی مطرح کردید را هم دیدم واقعا خیلی بحث خوب و عالی بود . از خدواند موفقیت های مزید برای شخص شما خواهانم و خوش و بهروز… Read more »
عبدالله گرانقدر! ممنون لطفتان. خرسندم که دیدگاهها و بحثهایم مورد توجهتان قرار گرفته و از آنها بهره بردهاید. چشم به راه دیدگاهها و نظریات سازندهتان.
متن به این بلندی و زیبای که احساس نویسنده در واژه واژه متن موج میزند در
مورد مسعود رح که سزاوارش بود و است، نخوانده بودم.
درود بر روح شهید صلح و آزادی و درود بر نویسنده متن!
سعادت مندی و سرافرازی نصیب شما هم باد؛ جناب دکتر صاحب!
مرزایی گرانارج!
تشکر از لطف و حسننظرتان. واقعا متن زیبا و میتنی است. از استادانی چون جاوید جز این نمیتوان انتظار داشت. روح مسعود بزرگ شاد باد و راه وی مستدام.
دکتر عزیز سلام های ما را هم پزیرا شوید، جناب اگر لطف کنید لینک کتاب خانه سواس را با ما هم شریک سازید، ممنون سازید