نویسنده: فردوس کاوش
روایت رسمی از تاریخ جغرافیایی که درآن زندهگی میکنیم، تا حال به صورت نظاممند و علمی نقد نشده بود. این روایت به صورت پراکنده و با رجوع به کتابهای مورخان قدیمی، مورد انتقاد قرار گرفته بود، اما نقد تاریخ رسمی بر اساس مبانی نظری مسلط در مطالعات اجتماعی و تاریخ، تا همین اواخر غایب بود. اما چاپ کتاب «شکلگیری دولت در افغانستان» نوشتهی مجیبالرحمان رحیمی در این حوزه یک حادثهی نو به حساب میآید. این کتاب که به تازهگی به زبان انگلیسی نوشته شده است، روایت رسمی شکلگیری دولت در جغرافیایی ما را نقد میکند. کتاب بر مبانی نظری گفتمانشناسی و شالودهشکنی استوار است که روشهای جدید را برای فهم جامعه و تاریخ تجویز میکند.
دکتر رحیمی در این کتاب نشان میدهد که مورخان دولتی و غیر دولتی در افغانستان، در روایت رسمی تاریخ مفاهیمی مثل دولت کلاسیک و دولت مدرن را در نظر نگرفتهاند. دکتر رحیمی نشان میدهد که تاریخنگاری دولتی افغانستان به تقلید از تاریخنویسی رسمی دولتهای ایران و ترکیه جغرافیای مفتوحه و رعایا را با ملتهای دارای چارچوبهای سیاسی مدرن یکی میگیرد و بر مبنای همین اشتباه، شالودهی روایت دولتی از تاریخ را شکل میدهد. مجیبالرحمان رحیمی با ارجاع به اسناد و منابع نشان میدهد که تاریخنگاران ما تفکیک دولتهای کلاسیک و دولتهای مدرن را در نظر نگرفته بودند و تلاش داشتند که افغانستان کنونی را به دوران باستان و سدههای میانه ببرند.
دولتهای کلاسیک در مقام تعریف مرزهای مشخص نداشتند. شاهان، امپراطورها و رهبران مذهبی یا خاندانهای قدرتمند، رهبری دولتهای کلاسیک را به دست داشتند و جغرافیای زیر کنترول شاهان، امپراطورها و خاندانهای قدرتمند هم، قلمرو مفتوحه بود. این قلمرو مفتوحه به هیچ وجه مرز ثابت و مشخص نداشت. بسته به زور و منابع مالی پادشاهان، قلمرو مفتوحهی آنان کاهش یا افزایش مییافت. دولتهای مدرن دارای قلمرو مشخص، یکی از فرآوردههای تمدن اروپایی است. چنین دولتی در گذشتهی تاریخی ما وجود نداشته است. دولت مدرن دارای قلمرو مشخص محصول قرارداد صلح ویستفالیا در ۱۶۴۸ در اروپا بود. پس از این معاهده بود که عصر امپراطوریهای اروپایی و حاکمیت کلیسای کاتولیک خاتمه یافت و دولتهای دارای جغرافیای مشخص شکل گرفت. این دولتها کلیساهای ملی تأسیس کردند و تعهد سپردند که اعمال حاکمیت و اقتدارشان در چارچوب جغرافیای مشخص محدود خواهد بود. با جهانی شدن تمدن اروپایی الگوی دولتهای ویستفالیایی مدرن در خارج از قلمرو اروپا معرفی شد و در قرن ۱۹ میلادی، تمام حاکمان غیر اروپایی همین الگو را پذیرفتند و نظام بینالمللیِ ویستفالیایی شکل گرفت.
دکتر رحیمی در این کتاب نشان میدهد که مورخان دولتی و غیر دولتی در افغانستان، در روایت رسمی تاریخ مفاهیمی مثل دولت کلاسیک و دولت مدرن را در نظر نگرفتهاند. دکتر رحیمی نشان میدهد که تاریخنگاری دولتی افغانستان به تقلید از تاریخنویسی رسمی دولتهای ایران و ترکیه جغرافیای مفتوحه و رعایا را با ملتهای دارای چارچوبهای سیاسی مدرن یکی میگیرد و بر مبنای همین اشتباه، شالودهی روایت دولتی از تاریخ را شکل میدهد. مجیبالرحمان رحیمی با ارجاع به اسناد و منابع نشان میدهد که تاریخنگاران ما تفکیک دولتهای کلاسیک و دولتهای مدرن را در نظر نگرفته بودند و تلاش داشتند که افغانستان کنونی را به دوران باستان و سدههای میانه ببرند.
نویسندهی کتاب «شکلگیری دولت در افغانستان» نشان میدهد که تاریخنویسی رسمی افغانستان بدون در نظر داشت این تفکیک روایتی از تاریخ رسمی برساخته است که بر مبنای آن افغانستان کنونی در دوران باستان و سدههای میانه هم به همین شکل وجود داشته است و حتا در سدههای میانه مردمی که در جغرافیای افغانستان زندهگی میکردند، با متجاوزان به این جغرافیا میجنگیدند و دوباره دولت خود را میساختند. گویی ایدیولوژی ناسیونالیسم، پیش از اروپا، در این جغرافیا متولد شده بود. مورخان رسمی افغانستان بدون در نظر داشتن تفاوت سرزمینی دولتهای مدرن و کلاسیک به دنبال پیدا کردن ریشههای تأسیس افغانستان در متون تاریخی و کلاسیک بودند.
مجیبالرحمان رحیمی کتابش را در شش فصل تنظیم کرده است. فصل اول به مبانی نظری بحثها اختصاص دارد که در آن در کنار توضیح بحث گفتمان و تفکیک آن از ذاتباوری کلاسیک، تفکیک دولتهای کلاسیک و دولتهای مدرن نیز تشریح شده است. در فصل دوم کتاب نویسنده روایت دولتی تاریخ را بازسازی کرده است. مجیبالرحمان رحیمی نگاشته است که تاریخ دولتی یک دال مرکزی و سه دال پیرامونی دارد. به نوشتهی رحیمی «افغانها» دال مرکزی این روایتاند. جرگهها، افسانهی تأسیس و تجاوز و مقاومت دالهای پیرامونی این روایت را میسازند.
در کتاب «شکلگیری دولت در افغانستان» آمده است که مورخان دولتی تلاش کردهاند در روایتشان از تاریخ برای «افغانها» عمق تمدنی در دورهی باستان در نظر بگیرند. این عمق تمدنی هم در روایت دولتی، متفاوت از روایت تمدنی دولتهای ایران و هند است. روایت رسمی میگوید افغانها در دوران باستان دولت تأسیس کردند، پادشاه داشتند و تصمیمهای کلان سیاسی را هم در جرگهها میگرفتند. بیگانهگان به جغرافیای این دولت حمله میکردند و بعد «افغانها» با شهامت بینظیر ناسیونالیستی از سرزمین خود دفاع میکردند و دوباره دولت خود را میساختند.
بر مبنای روایت رسمی، ۱۵۰۰ سال نام جغرافیای ما آریانا، ۱۵۰۰ سال دیگر هم خراسان است و پس از سال ۱۷۴۷ نام افغانستان بر آن گذاشته میشود. بر مبنای روایت رسمی از تاریخ، پس از گسترش اسلام بر این جغرافیا، نام خراسان بر این قلمرو گذاشته میشود و خاندانهای طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی، غوری، سلجوقی و خوارزمشاهی بر آن حکومت میکنند. پس از آن چنگیز میآید و با قتل عام این جغرافیا را ویران میکند. پس از آن تیمور براین جغرافیا حکم میراند. تیمور در روایت رسمی یک متجاوز معرفی میشود اما اولادهی او حاکمان بومی تصویر میشوند. بر مبنای این روایت پس از تشکیل امپراطوری مغلی در هند و حاکمیت صفویها در ایران، جغرافیای ما میان این حاکمیتها تقسیم میشود و مردم افغانستان برای استقلال با هر دوی این حاکمیتها میجنگند، تا این که در سال ۱۷۴۷ احمد شاه ابدالی، دوباره وحدت سیاسی و جغرافیایی ایجاد میکند و افغانستان معاصر در همان سال تشکیل میشود.
رحیمی در فصلهای بعدی کتاب این با ارجاع به منابع تاریخی و نقشهها نشان میدهد که روایت رسمی از تاریخ افغانستان زیاد با واقعیتهای تاریخی سازگاری ندارد و مورخان رسمی تلاش میکردند تا با ایجاد عمق تمدنی و افسانهی تأسیس دوبارهی دولت در سال ۱۷۴۷ برای سلطنت محمدزاییها مشروعیت خلق کنند. داکتر رحیمی نوشته است که افغانستان معاصر به عنوان یک دولت ویستفالیایی مدرن در عصر عبدالرحمان در سال ۱۸۸۰ شکل گرفت. به نوشتهی رحیمی نمایندهگان دولت هند بریتانیایی که در آواخر قرن ۱۸ و شروع قرن ۱۹ با پادشاهان کابل مراوده داشتند، درباره جغرافیای افغانستان و اقوام آن از جمله اقوام پشتون، تحقیقات علمی انجام دادند و بر مبنای پیشفرضهای اوریانتالیستی، کتابهای نوشتند که بعد این کتابها اساس تاریخنویسی رسمی افغانستان شد. رحیمی از کتاب «گزارش سلطنت کابل» نوشتهی الفنستون به عنوان منبع محوری تاریخنویسی افغانستان یاد میکند. رحیمی نوشته است که مورخان دولتی به دلایل سیاسی با آثار مورخان عصر استعمار بریتانیا برخورد غیر انتقادی کردند و آن را اساس تاریخنویسی قرار دادند. رحیمی پیشنهاد میکند که تاریخ افغانستان باید بر مبنای رویکرد تمدن تاریخی مشترک میان مردمان و کشورهای منطقه و برخورد انتقادی با آثار مورخان بریتانیایی عصر استعمار از جمله الفنستون، بازنویسی شود.
لیبرالها و دموکراتها تاریخ را برای جلوگیری از حوادث ناگوار آن میخوانند و یادآوری میکنند. اما قومگرایان، خودِ تاریخ را بدل به آجندای سیاسی میکنند. شاید درآینده شوونیستهای فارسیوان از کتاب «شکلگیری دولت در افغانستان» برای بدل کردن تاریخ به آجندای سیاسی استفاده کنند. اما نگارنده باور دارد که جریان دموکراسیخواه افغانستان شالودهشکنی تاریخ رسمی را برای درک بیشتر علتهای شکست پروژهی مدرنیزاسیون در این دیار، یک ضرورت میداند.
کتاب دکتر رحیمی بر رغم امتیازهای که دارد، برخی از واقعیتها را بازتاب نداده است. از کتاب دکتر رحیمی چنین استنباط میشود که افغانستان معاصر و شکلگیری دولت مدرن درآن، بیشتر معلول طراحی استعمار بریتانیا است. نویسنده «شکلگیری دولت در افغانستان» به عوامل مهم دیگر نپرداخته است. افغانستان ویستفالیایی بیشتر محصول جهانی شدن تمدن اروپایی است. حاکمان این جغرافیا در پایان قرن ۱۹ و در شروع قرن ۲۰، قلمرو زیر حاکمیت خود را یک دولت- ملت اروپایی فرض کردند. شاه امانالله و مشروطهخواهان طرفدار او بر «ملت نجیب افغانستان» تأکید میکردند. پروژهی این حاکمان ایجاد ملت مترقی به تقلید از ترکیه و جاپان و با الهام از اروپا بود. به باور نگارنده، این واقعیت بیشتر از این که معلول طراحی بریتانیا باشد، نتیجهی جهانی شدن تمدن غربی بود. دولتهای چین، عربستان و ایران هم رونوشت الگویی ملت- دولت اروپایی است. در این تردیدی نیست که بریتانیاییها منابع مالی در اختیار عبدالرحمانخان قرار دادند تا اساس یک ارتش مدرن و یک بیروکراسی منظم را بگذارد و اصل مونوپولی بر زور را تحقق بخشد.
حاکمان پیشین افغانستان به تقلید از الگوی اروپایی تلاش کردند تا دولت- ملت ناسیونالیسم و تاریخی ایجاد کنند که نمادهای فرهنگی پشتونی و زبان پشتو در آن نقش برجسته داشته باشد، اما در همین روایت دولتی هم به نقش عرفان و ادبیات فارسی تأکید میشود. در همین روایت هم زبان فارسی جایگاه ویژه دارد و بر نقش نیرومند این زبان در منطقه تأکید میشود. به همین دلیل است که زبان فارسی تا کنون زبان رسمی و دولتی افغانستان است. دکتر رحیمی در بازسازی روایت دولتی از تاریخ افغانستان به این نکته اشاره نکرده است.
نکتهی دیگری که در کتاب دکتر رحیمی مغفول مانده، تفکیک میان افغان تاریخی و افغانی است که در قانون اساسی کنونی افغانستان درج است. همان طوری که دکتر رحیمی نشان داده است افغانستان و افغان تاریخی، به یک قلمرو معین و به یک قوم خاص دلالت داشتند، اما قانون اساسی جدید افغانستان برای این اعلام مدلولهای جدید وضع کرده است. بر مبنای قانون اساسی، افغانستان قلمرو جمهوری و افغان شهروند جمهوری است. این امر به ما امکان میدهد که افغان را از بار تاریخی آن تخلیه کنیم و به آن مدلول نو ببخشیم.
لیبرالها و دموکراتها تاریخ را برای جلوگیری از حوادث ناگوار آن میخوانند و یادآوری میکنند. اما قومگرایان، خودِ تاریخ را بدل به آجندای سیاسی میکنند. شاید درآینده شوونیستهای فارسیوان از کتاب «شکلگیری دولت در افغانستان» برای بدل کردن تاریخ به آجندای سیاسی استفاده کنند. اما نگارنده باور دارد که جریان دموکراسیخواه افغانستان شالودهشکنی تاریخ رسمی را برای درک بیشتر علتهای شکست پروژهی مدرنیزاسیون در این دیار، یک ضرورت میداند.
به نقل از روزنامه هشست صبح:
شالودهشکنی روایت رسمی از تاریخ
نقد و نظر