به دعوت دانشگاه علامه طباطبائی و انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان در نخستین همایش سالانهی گفتگوی فرهنگی ایران و افغانستان که در تهران به تاریخ ۴-۵ دیسامبر ۲۰۱۶ برگزارگریده بود، شرکت کردم و در این همایش زیر عنوان فوق صحبت کردم.
چکیده
-در تقسیمبندیهای بزرگ یا کلان حوزههای تمدنی ما مربوط حوزه مشترک تمدنی ایران و خراسان تاریخی – فرهنگی میشویم. این حوزه تاریخ طولانی و ویژگیهای تمدنی – فرهنگی مختص به خود را دارد. یکی از ویژگیهای این حوزه به علاوهی مشترکات تاریخی و فرهنگی، تنوع و کثرت قومی، زبانی و تباری است. اقوام و دودمانهای مختلفی در خلق و باروری تمدن و فرهنگ این حوزه نقش داشتهاند.
یکی از تحولات عمده در تاریخ این حوزه تمدنی مشترک توسعهطلبی و لشکر کشیهای استعمار روس، بریتانیا و فرانسه است. پیامد این تحول و تزلزل و بیجایی گرامرشکن، واردشدن اجباری این حوزه به نظم نوین جهانی استوار بر دولتهای ملی است.
تقسیمبندیها و مرزکشیهای گاهی ناعادلانهی نوین استوار بر سرزمین و حاکمیت در منظومه نظم نوین استوار بر دولتهای ملی شیرازه یا موزاییک تاریخی – فرهنگی این حوزه را برهم میزند، اقوام و گروههای قومی را بدون اراده و خواست آنان تقسیم میکند و نظم و ساختار نوینی در حوزه مشترک تمدنی شکل میگیرد.
پیامد عمده و اساسی شکلگیری دولتهای ملی با مرزهای جدید در نظم نوین جهانی برساخت ناسیونالیزم ملی انحصارگرای نسخه برداری شده از کشورهای استعماری و تجربه کشورهای غربی استوار برغیریتسازی است.
این رویکرد نوین و شکلگیری گفتمانهای ملی انحصارگرای استوار بر قاعدهی غیریت سازی «ما» و «دیگری»، داخلی و خارجی و بالآخره دوست و دشمن و نگاه از این منظر به تاریخ و فرهنگ در حوزه مشترک تمدنی و به ویژه در پیوند به افغانستان و ایران تنگناها، مشکلات و جنجالهای فراوانی در حوزه تاریخ، فرهنگ، نگاه مشترک به حوزه تمدنی، شناخت و بالآخره روابط و همکاری مشترک خلق کرده است.
برای عبور از این تنگنا و گشوده افقهای تازهای این جستار به واکاوی گفتمان مسلط یا هژمون تاریخی – فرهنگی حاکم بر روابط ایران و افغانستان میپردازد و با برشمردن زمینههای نو در پیتحولات نیم قرن اخیر و گامهاییکه از سوی حکومتها و نهادهای جامعه مدنی دو کشور برداشته شده است، نظریه حوزه مشترک تمدنی را به عنوان دال مرکزی گفتمان جدید پیشنهاد میکند.
مبنای نظری بحث
نظریه گفتمان:
در این جستار من از نظریه گفتمان لکلو و موف بهره جستهام که بر اولویت سیاست، علم و گفتمان معطوف به قدرت و اصل جدال یا نزاع (antagonism) گفتمانها برای رسیدن به هژمونی تاکید دارد. به اساس این نظریه، مرزبندیهای سیاسی و اجتماعی بر اساس این جدال و نزاع حذفناپذیر براصل غیریتسازی «ما» و «دیگری» شکل میگیرد. انحصارگرایی و انتساب همه خوبیها و نیکیها به خود و انتساب همه بدیها به دیگری که بیرونی و غیرخودی است، از پیامدهای طبیعی این معادله است. برای هویت بخشیدن به خود باید دیگری برساخت یا حتی دشمنی که مانع رسیدن ما به کمال مطلوب و آرمانشهر رویاهای ماست.
این نظریه همچنان به نقش گفتمان در موقعیت بخشیدن به سوژه و نقش ایدلوژی برای خلق فانتزی برای سوژه تاکید دارد. سوژه در این موقعیت با تاثیرپذیری از ایدلوژی و فانتزی در حالتی قرار میگیرد که اصل احتمال و ممکن بودن، اصل قدرت و خلق گفتمان و اصل تغییر و دگرگونهزیستن و بودن را فراموش میکند.
در این رویکرد گفتمانها معطوف به قدرتاند. انسداد و توقف ممکن نیست. گفتمانها زمانی و مکانیاند. میتوانند تغییر کنند و با این تغییر میتوان از تنگناهایی عبور کرد و به افقهای تازهای دست یافت.
با استفاده از این نظریه من براصل تفاوت میان معرفت شناسی پیشا استعماری و پسا استعماری و برجستهسازی این تفاوت تاکید میکنم. این تفاوت را میتوان در سه بخش مورد توجه قرارداد:
۱. ایران و خراسان تاریخی-فرهنگی به عنوان یک حوزه جغرافیایی-فرهنگی مشترک؛
۲. استعمار در منطقه؛
۳. و شکلگیری دولتهای پسا استعماری در نظم نوین اروپا محور.
پیامدهای شکلگیری دولتهای پسا استعماری
۱. برساخت گفتمان ناسیونالیزم/ملت باوری انحصارگرای مبتنی بر اصل غیرت سیاسی «ما» و «دیگری» و قاعدهی دوست و دشمن در کشورهایی که بر ویرانه حوزه تمدنی شکل گرفتند.
۲. انحصارگرایی دولتهای ملی با نفی دیگر دولتها و افتخارت آنان در این حوزه. در این روایت فصلکننده شما ایرانیهستید و ما آریایی و … .
۳. انحصارگرایی برتاریخ، فرهنگ و دستاوردهای مشترک این حوزه تنها در روایت دولتهای پسا استعماری حوزه تمدنی منحصر نمیشود؛ بلکه این انحصارگرایی، نفی و طرد در روایتهای ملتسازی در درون این واحدهای ملی نیز بیداد میکند و زمینهساز دشواریهای فراوانی در حوزه مشترک تمدنی است.
۴. نگاه به تاریخ و فرهنگ از این منظرگاه یا چشمانداز در ایران و نگاه به تاریخ و فرهنگ از این منظرگاه و یا چشمانداز در افغانستان ما را به نتایج و برداشتهای متفاوت میرساند.
تا سلسله افشار تسلسل روایت تاریخی در هردوکشور مشترک است. شما میتوانید تنها نام دو کشور را تغییر دهید. از این مرحله به بعد روایتها تغییر میکنند. ولی واقعیت این است که شکلگیری حکومت ملی در هردو کشور تجربه پسین است.
۵. «شورش افغانه» در تاریخ رسمی ایران و «فتح ایران» در روایت تاریخی افغانستان از نمونههای بارز این غیریت سازی و لباس نوبرخاسته از ملتباوری با حوادث تاریخی مرحله پیشا استعماری است.
۶. دعوای انحصار برمفاخر و شخصیتهای تاریخی از پیامد دیگر این تحول است. اما واقعیت خلاف این است و شخصیتهای تاریخی و مفاخر تاریخی درگسترهی این حوزه مشترک در مرحله قبل از شکلگیری دولتهای ملی پسا استعماری مربوط تمام کشورها و مردم این حوزه میباشد.
نظریه حوزهی مشترک تمدنی به مثابه دال مرکزی گذار از جدال خصومتآمیز (Antagonism) به جدال کثرتگرای رقابتی (Agonistic Pluralism)
قبل از پرداختن به توضیح نظریه حوزهی مشترک تمدنی، در جستارم نگاهی دارم به پاسخها و راهحلهاییکه در طول زمان در برابر تحولات و تغییرات پسا استعماری شکل گرفته است. در عین زمان به نقد و واکاوی این تحولات نیز پرداختهام.
عکسالعملها در برابر بیجاییها و تحولات بزرگ در حوزهی مشترک تمدنی:
۱. پان ترکیزم.
۲. پان ایرانیزم.
۳. حکومتهای ملی.
۴. نظریهی حوزه مشترک تمدنی.
توضیح دادم که از دیدگاه نظریه گفتمان جدال و نزاع سیاسی و مرزکشیهای اجتماعی برمبنای غیرت سازی شکل میگیرد و اصل جدال یا نزاع حذفناپذیر است.
تلاشهای خانم موف و بحث جدال کثرتگرا و مدارامحور:
به اساس این نظریه میتوان لبههای تیز این غیریت سازی را با تغییر قاعده دوست و دشمن به قاعده دوست و رقیب، فروکاست و دیگری را در این معادله نه دشمن که رقیب مشروع با حقوق مساوی تلقی کرد.
میتوان در محور چشمانداز «حوزهی مشترک تمدنی» بعد از واکاوی و شرحه شرحه کردن گفتمانهای مسلط، با مفصلبندی جدید گفتمان تازهای را برای شناخت از نو، یکدیگرپذیری، کثرتگرایی و … اساس گذاشت.
گرهگاههای نظریه حوزهی مشترک تمدنی
۱. چندگانگی سیاسی در سایه یگانگی تمدنی.
۲. نفی گفتمانهای انحصارگرا بر تاریخ و فرهنگ حوزه تمدنی، چون نوروز و مفاخری مانند رودکی، مولوی، سنایی، فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی و سیدجمالالدین افغانی یا اسدآبادی.
۳. زبان فارسی به عنوان زبان تمدنی حوزهی مشترک.
۴. قرائت تمدنی، خردمحور، عارفانه و کثرتگرا از اسلام.
۵. سیاست خارجی تمدنی. ایران نمونهای از کشورهای منطقه است که همیش به جای سیاستهای تمدنی با توجه به ذخایر سرشار نفت و سرمایه، سیاستهای ایدلوژیک استوار برقرائت ویژهای از تشیع را اتخاذ کرده است.
۶. به رسمیت شناختن تنوع قومی.
۷. سیاست فرهنگی تمدنی: نمونههای خوب از این نوع همکاریها میان دو کشور ایران و افغانستان در این اواخر دوتا دانشگاه در کابل، نشر و پخش کتاب، دعوت از شاعران و نویسندگان، مبادلات فرهنگی و بورسیههای تحصیلی برای دانشجویان است.
پیامد اتخاذ سیاست حوزهی مشترک تمدنی
۱. شکلگیری گفتمان کثرتگرای استوار بر مردمسالاری، مدارا و همپذیری.
۲. همگرایی و همکاری منطقهای.
۳. کاهش تنشها و رقابتهای منطقهای.
۴. کمرنگشدن مرزها.
۵. افزایش داد و ستد مالی و گردش سریع و آزاد مال و تخصص در منطقه.
۶. برجستهسازی فرهنگ با مرجعیت حوزه مشترک تمدنی.
۷. گذار از جدال دشمنانه به رقابت کثرتگرا و مردمسالار.
۸. تقویت همکاریهای مشترک در قالب سازمانهای همکاریهای منطقهای:
۱. سارک، ایکو، روند قلب آسیا، بندچابهار و طرح افغانستان به مثابه مرکز مبادلات تجارتی و ترانزیت.
۲. تلویزیون فارسی ایران، افغانستان و تاجیکستان.
این مقاله زیر این عنوان نیز به نشر رسیده است:
واکاوی گفتمان مسلط تاریخی-فرهنگی ایران و افغانستان: تلاشی برای بازنگری و گشایش افقهای تازه
نقد و نظر