ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می‌کنم
تو کعبه‌یی هرجا روم قصد مقامت می‌کنم
هرجا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می‌شود چون یاد نامت می‌کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می‌زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می‌کنم
گر غایبی هردم چرا آسیب بر دل می‌زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می‌کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنی است
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می‌کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می‌کنم
من آیینه‌ی دل را ز تو این‌جا صقالی می‌دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می‌کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می‌کنم
ای دل نه اندر ماجرا می‌گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می‌کنم
ای چاره در من چاره‌گر حیران شو و نظاره‌گر
بنگر کزاین جمله صور این دم کدامت می‌کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می‌شوی یک لحظه خامت می‌کنم
گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌یی در دست من
چیزی که رامش می‌کنی زان چیز رامت می‌کنم
ای شه حسام الدین حسن می‌گویی با جانان که من
جان را غلاف معرفت بهر حسامت می‌کنم

هم‌رسانی: می‌توانید این مطلب را به دیگران برسانید