دکتر مجیب الرحمن رحیمی

چکیده:
در تقسیم‌بندی‌های بزرگ یا کلان حوزه‌های تمدنی ما مربوط حوزه‌ی مشترک تمدنی ایران و خراسان تاریخی-فرهنگی می‌شویم. این حوزه‌ تاریخ طولانی و ویژگی‌های تمدنی-فرهنگی مختص به خود را دارد. یکی از ویژگی‌های این حوزه به علاوه‌ی مشترکات تاریخی و فرهنگی، تنوع و کثرت قومی، زبانی و تباری است. اقوام و دودمان‌های مختلفی در خلق و باروری تمدن و فرهنگ این حوزه نقش داشته‌اند.[۱]

یکی از تحولات عمده در تاریخ این حوزه‌ی تمدنی مشترک، توسعه‌‌طلبی و لشکرکشی‌های استعمار روس، بریتانیا و فرانسه است. پیامد این تحول، تزلزل و بی‌جایی گرامر‌شکن و واردشدن اجباری این حوزه به نظم نوین جهانی استوار بر دولت‌های ملی است.

تقسیم‌بندی‌ها و مرزکشی‌های اغلب ناعادلانه‌ی نوین استوار بر سرزمین و حاکمیت در منظومه‌ی نظم نوین استوار بر دولت‌های ملی شیرازه یا موزاییک تاریخی-فرهنگی این حوزه را برهم می‌زند، اقوام و گروه‌های قومی را بدون اراده و خواست آنان تقسیم می‌کند و نظم و ساختار نوینی در حوزه‌ی مشترک تمدنی شکل می‌گیرد.

پیامد عمده و اساسی شکل‌گیری دولت‌های ملی با مرزهای جدید در نظم نوین جهانی برساخت ناسیونالیزم ملی انحصارگرای نسخه‌برداری‌شده از کشورهای استعماری و تجربه‌ی کشورهای غربی استوار برغیریت‌سازی است.

این روی‌کرد نوین و شکل‌گیری گفتمان‌های ملی‌ انحصارگرای استوار بر قاعده‌ی غیریت سازی «ما» و «دیگری»، داخلی و خارجی و بالآخره دوست و دشمن و نگاه از این منظر به تاریخ و فرهنگ در حوزه‌ی مشترک تمدنی، به ویژه در پیوند به افغانستان و ایران، تنگناها، مشکلات‌ و جنجال‌های فراوانی در حوزه‌ی تاریخ، فرهنگ، نگاه مشترک به حوزه‌ی تمدنی، شناخت و بالآخره روابط و همکاری مشترک خلق کرده است.

برای عبور از این تنگناها و گشودن افق‌های تازه‌، این جستار به واکاوی گفتمان مسلط تاریخی-فرهنگی حاکم بر روابط ایران و افغانستان می‌پردازد و با برشمردن زمینه‌های نو در پی‌تحولات نیم قرن اخیر و گام‌هایی‌که از سوی حکومت‌ها و نهادهای جامعه مدنی دو کشور برداشته شده است، نظریه‌ی حوزه‌ی مشترک تمدنی را به عنوان دال مرکزی گفتمان جدید پیشنهاد می‌کند.

مبنای نظری بحث

نظریه‌ی گفتما‌ن‌
در این جستار من از نظریه‌ی گفتمان لکلو و موف بهره جسته‌ام که بر اولویت سیاست، علم و گفتمان معطوف به قدرت و اصل جدال یا نزاع (antagonism) گفتمان‌ها برای رسیدن به هژمونی تاکید دارد. به اساس این نظریه، مرزبندی‌های سیاسی و اجتماعی بر اساس این جدال حذف‌ناپذیر براصل غیریت‌سازی «ما» و «دیگری» شکل می‌گیرد. انحصارگرایی و انتساب همه خوبی‌ها و نیکی‌ها به خود و انتساب همه بدی‌ها به دیگری که بیرونی و غیرخودی‌ است، از پیامدهای طبیعی این معادله است. برای هویت بخشیدن به خود باید دیگری برساخت یا حتی دشمنی که مانع رسیدن به کمال مطلوب و آرمان‌شهر رویاهای ما است.

این نظریه همچنان به نقش گفتمان در موقعیت بخشیدن به سوژه و نقش ایدلوژی برای خلق فانتزی برای سوژه تأکید دارد. سوژه در این موقعیت با تأثیرپذیری از ایدلوژی و فانتزی در حالتی قرار می‌گیرد که اصل احتمال و ممکن بودن، اصل قدرت و خلق گفتمان و اصل تغییر و دگرگونه ‌زیستن و دگرگونه‌ بودن را فراموش می‌کند.

در این روی‌کرد گفتمان‌ها معطوف به قدرت‌اند. انسداد و توقف ممکن نیست. گفتمان‌ها زمانی و مکانی‌اند. می‌توانند تغییر کنند و با این تغییر می‌توان از تنگناهایی عبور کرد و به افق‌های تازه‌ای دست یافت.

با استفاده از این نظریه، من براصل تفاوت میان معرفت شناسی پیشا‌استعماری و پسا‌استعماری و برجسته‌سازی این تفاوت تأکید می‌کنم. این تفاوت را می‌توان در سه بخش مورد توجه قرارداد:

۱. ایران و خراسان تاریخی-فرهنگی به عنوان یک حوزه‌ی جغرافیایی-فرهنگی مشترک؛

۲. استعمار در منطقه؛

۳. و شکل‌گیری دولت‌های پسا استعماری در نظم نوین اروپا محور.

پیامدهای شکل‌گیری دولت‌های پسا استعماری
۱. برساخت گفتمان ناسیونالیزم (ملت باوری) انحصارگرای مبتنی بر اصل غیرت سازی «ما» و «دیگری» و قاعده‌ی دوست و دشمن در کشورهایی که بر ویرانه‌ی حوزه‌ی تمدنی شکل گرفتند.

۲. انحصارگرایی دولت‌های ملی با نفی دیگر دولت‌ها و افتخارات آنان در این حوزه. در این روایت فصل‌کننده، شما ایرانی‌هستید و ما آریایی و … .

۳. انحصارگرایی برتاریخ، فرهنگ و دستاوردهای مشترک این حوزه تنها در روایت دولت‌های پسا‌استعماری حوزه‌ی تمدنی منحصر نمی‌شود؛ بل‌که این انحصارگرایی،‌ نفی و طرد در روایت‌های ملت‌سازی در درون این واحدهای ملی نیز بیداد می‌کند و زمینه‌ساز دشواری‌های فراوانی در حوزه‌ی مشترک تمدنی است.

۴. نگاه به تاریخ و فرهنگ از این منظرگاه یا چشم‌انداز در ایران و نگاه به تاریخ و فرهنگ از این منظرگاه و یا چشم‌انداز در افغانستان ما را به نتایج و برداشت‌های متفاوت می‌رساند.

تا سلسـله‌ی افشار تسلسل روایت تاریخـی در هـر دو کشور مشترک است. شما می‌توانید تنها نام دو کشور را تغییر دهید. از این مرحله به بعد روایت‌ها تغییر می‌کنند. ولی واقعیت این است که شکل‌گیری حکومت ملی در هر دو کشور تجربه‌ی پسین است.

۵. «شورش افغانه» در تاریخ رسمی ایران و «فتح ایران» در روایت تاریخی افغانستان از نمونه‌های بارز این غیریت‌سازی و لباس نو برخاسته از ملت‌باوری برپیکر حوادث تاریخی مرحله‌ی پیشا‌استعماری است.

۶. دعوای انحصار برمفاخر و شخصیت‌های تاریخی از پیامدهای دیگر این تحول می‌باشد. اما واقعیت خلاف این است و شخصیت‌های تاریخی و مفاخر تاریخی درگستره‌ی این حوزه‌ی مشترک در مرحله‌ی قبل از شکل‌گیری دولت‌های ملی پسا‌استعماری مربوط تمام کشورها و مردم این حوزه می‌باشند.

نظریه‌ی حوزه‌ی مشترک تمدنی به مثابه دال مرکزی گذار از جدال خصومت‌‌آمیـز (Antagonism) به جـدال ‌کثرت‌گرا و مدارامحور
(Agonistic Pluralism)

قبل از پرداختن به توضیح نظریه حوزه‌ی مشترک تمدنی نگاهی می‌کنیم به پاسخ‌ها و راه‌حل‌هایی‌که در طول زمان در برابر تحولات و تغییرات پسا استعماری شکل‌ گرفته اند. در عین زمان به نقد و واکاوی این تحولات نیز می‌پردازیم.

عکس‌العمل‌ها در برابر بی‌جایی‌ها و تحولات بزرگ در حوزه‌ی مشترک تمدنی:

۱. پان ترکیزم.

۲. پان ایرانیزم.

۳. حکومت‌های ملی.

۴. نظریه‌ی حوزه‌ی مشترک تمدنی.

توضیح دادم که از دیدگاه نظریه گفتمان جدال سیاسی و مرزکشی‌های اجتماعی برمبنای غیرت سـازی شکل می‌گیرند و اصل جدال حذف‌ناپذیر است.

تلاش‌های خانم موف و بحث جدال کثرت‌گرا و مدارامحور
به اساس این ‌نظریه می‌توان لبه‌های تیز این غیریت سازی را با تغییر قاعده‌ی دوست و دشمن به قاعده‌ی دوست و رقیب، فروکاست و دیگری را در این معادله نه دشمن که رقیب مشروع با حقوق مساوی تلقی‌کرد.

می‌توان در محور چشم‌انداز «حوزه‌ی مشترک تمدنی» بعد از واکاوی و شرحه شرحه کردن گفتمان‌های مسلط، با مفصل‌بندی جدید گفتمان تازه‌ای را برای شناخت از نو، یکدیگرپذیری، کثرتگرایی و … اساس گذاشت.

گره‌گاه‌های نظریه‌ی حوزه‌ی مشترک تمدنی
۱. چندگانگی سیاسی در سایه‌ی یگانگی تمدنی.

۲. نفی گفتمان‌های انحصارگرا بر تاریخ و فرهنگ حوزه‌ی تمدنی، چون نوروز و مفاخری مانند رودکی، مولوی، سنایی، فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی و سیدجمال‌الدین افغانی یا اسدآبادی.

۳. زبان فارسی به عنوان زبان تمدنی حوزه‌ی مشترک.

۴. قرائت تمدنی، خردمحور، عارفانه و کثرت‌گرا از اسلام.

۵. سیاست خارجی تمدنی. ایران نمونه‌ای از کشورهای منطقه است که همیش به جای سیاست‌های تمدنی با توجه به ذخایر سرشار نفت و سرمایه، سیاست‌های ایدلوژیک استوار برقرائت ویژه‌ای از تشیع را اتخاذ کرده است.

۶. به رسمیت شناختن تنوع قومی.

۷. سیاست فرهنگی- تمدنی: نمونه‌های خوب از این نوع همکاری‌ها میان دو کشور ایران و افغانستان در این اواخر دو تا دانشگاه در کابل، نشر و پخش کتاب، دعوت از شاعران و نویسندگان، مبادلات فرهنگی و بورسیه‌های تحصیلی برای دانشجویان است.

پیامد‌های اتخاذ سیاست حوزه‌ی مشترک تمدنی
۱. شکل‌گیری گفتمان کثرت‌گرای استوار بر مردم‌سالاری، مدارا و هم‌پذیری.

۲. همگرایی و همکاری منطقه‌ای.

۳. کاهش تنش‌ها و رقابت‌های منطقه‌ای.

۴. کم‌رنگ‌شدن مرزها.

۵. افزایش داد و ستد مالی و گردش سریع و آزاد مال و تخصص در منطقه.

۶. برجسته‌سازی فرهنگ با مرجعیت حوزه‌ی مشترک تمدنی.

۷. گذار از جدال دشمنانه به رقابت کثرت‌گرا و مردم‌سالار.

۸. تقویت همکاری‌هـای مشـترک در قالب سـازمان‌های همکاری‌های منطقه‌ای چون:

۱. سارک، ایکو، سازمان همکاری‌های شانگهای، روند قلب آسیا، بندر چابهار و طرح افغانستان به مثابه مرکز مبادلات تجارتی و ترانزیت.

۲. تلویزیون فارسی ایران، افغانستان و تاجیکستان.[۲]

منابع:
[۱]. چکیده‌ای از سخنرانی‌ام در نخستین همایش سالانه‌ی گفتگوی فرهنگی ایران و افغانستان که به تاریخ ۴-۵ دسمبر ۲۰۱۶ به دعوت دانشگاه علامه طباطبائی و انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان در تهران برگزار گردیده بود.

[۲]. این مقاله از روی نکاتنامه‌ی سخنرانی‌ام در همایش سالانه گفت‌وگوی فرهنگی ایران و افغانستان در تهران تهیه شده ‌است. به این بحث در فصل ششم پایان نامه دکترایم با ذکر منابع به تفصیل پرداخته‌ام. در یک فرصت مناسب این بحث را با ذکر منابع و تفصیل بیش‌تر بسط خواهم داد.

هم‌رسانی: می‌توانید این مطلب را به دیگران برسانید